محل تبلیغات شما
⁣تبعات انتخاب نادرست دانشگاه!

یک مثال کلاسیک از محرومیت نسبی: نرخ #خودکشی در کشورهای شاد بیشتره یا کشورهای غمگین؟ جواب: کشورهای شاد! 

اگه جایی زندگی کنید که اکثر مردم شاد نیستن و وضع زندگی شما چندان خوب نیست، سخت نمیگذره چون به همسایه ها نگاه میکنید، همه اوضاعشون بده! اما اگه در یک کشور شاد زندگی کنید که همه زندگی خوبی دارن، ممکنه (حتی با داشتن زندگی معمولی) به شدت افسرده بشید! 

داستان عدم موفقیت برخی دانشجویان #هاروارد همینه. شاگرد آخرهای هاروارد نمیگن من جزو یک درصد نخبه دنیا هستم، میگن: من بین همکلاسی ها آدم بی عرضه ای هستم!

یک تحقیق نشون داده رابطه عکسی بین میانگین نمرات دانشجویان ورودی یک دانشگاه و احتمال موفقیت در اون دانشگاه وجود داره. مثلا اگه به جای دانشگاه هاروارد برید دانشگاه مریلند، ۳۰ درصد احتمال موفقیت تحصیلی شما بیشتر میشه!

حالا چند نفر میشناسید که بین هاروارد و #مریلند، دومی رو انتخاب کنن؟ خیلی کم. چرا؟ چون همه میخوان برن بهترین دانشگاه، درحالی که درک درستی از عواقب شاگرد آخری ندارن. 

یک تحقیق علمی روی #فارغ_التحصیلان دکتری اقتصاد در آمریکا نشون داده دانشجوهای ممتاز هاروارد و MIT اگه استاد دانشگاه بشن، در شش سال اول کاری ۴تا۵ مقاله عالی چاپ میکنن. اما دانشجوهای معمولی یک مقاله و شاگرد آخرها تقریبا هیچ مقاله ای چاپ نمیکنن!

دانشجوهای ممتاز دانشگاه های متوسط هم در سال های اول استادی سه تا۴ مقاله عالی چاپ میکنن. به عبارتی دانشجوی ممتاز دانشگاه معمولی چند برابر شاگرد آخر هاروارد به موفقیت علمی میرسه. مشکل هاروارد چیه؟ کی مقصره؟ جواب: هیچ کس! 

مشکل محرومیت نسبی ست. دانشجوی که در هاروارد یا #MIT شاگرد آخر میشه. یادش نیست که جزو بهترین های دنیاست. خودش را با همکلاسی ها مقایسه میکنه و میگه: من نمیتونم. من شاگرد آخرم! در عوض شاگرد اول یک دانشگاه معمولی میگه: من بهترینم، می تونم دنیا رو تغییر بدم!

 توصیه به صاحبان شرکت ها: اگه فقط دنبال جذب #فارغ_التحصیل بهترین دانشگاه ها هستید، سخت در اشتباهید. هرکسی که صرفا از بهترین دانشگاه اومده، موفق نیست. شاگردهای ممتاز دانشگاه های مختلف میتونن بهترین باشن چون انگیزه و اعتماد بنفس بالایی دارن!

 توصیه به دانشجوها: در #انتخاب_دانشگاه برید سراغ اولویت دوم یا سوم، جایی که مطمئنید جزو شاگرد اول ها خواهید بود (حداقل شاگرد آخر نخواهید بود)! 

لینک


+ نظر خودم: 
خب صادقانه بخوام بگم. به عنوان کسی که یه دوره مهم زندگیش رو به عنوان یه آدم تحفه ی جدا شده گذرونده ( یک عدد دانش آموز فرزانگان تهران ای (سمپادی)) باید بگم که بله! آقا بهترین نبودن توی یه مدرسه ای که همه بهترینن خیلی ضد حال بزرگیه! خیلی ناجوره وقتی سر یک کلاس میشینی با آدمهایی که میبینی پروردگارا! گیرایی اینا چرا انققققدر بالاست! چرا انقدر زیاد باهوشن و زیاد میفهمن! معلمه همین الان درسو داده و شما دچار پیچ خوردگی درونی شدی بعد وقتی معلم یه سوال میذاره جلو ملت عین اسب با سرعت تمام حلش میکنن در حالی که من هنوز هی برمیگردم روی جزوه ای که طرف درس داده بود ببینم چی میگه خدایا! 
بله! این بار صادقانه میگم که من بهترین نبودم! حتی شاید هرگز جزو ۵۰٪ بالای اونجا هم نبودم! آقا نبودم دیگه تعارف نداریم! خیلی ملت باهوشتر از من اونجا بودن . و خب این یکم درد داشت دیگه . ولی میدونید خوبیش برای من کجا بود؟ اینکه پزِ فرزانگانی بودن رو میتونستم بیرون از اون محیط بدم! اینکه همه جا گردنمو بگیرم بالا و وقتی میپرسن مدرسه ات کجاست بگم فلانجا! خیلی حال میداد انصافا! احساس قدرتمندی میداد و حس میکردی یه سر و گردن از بقیه بالاتری (توهم ایجاد میکرد:) ) 
بعدش چی شد؟ بعدش کنکور دادیم و چشمتون روز بد نبینه:) حتی کسایی که تو مدرسه از من بدتر بودن هم از من بهتر قبول شدن و من به خاک و خون کشیده شدم:) رفتم یه دانشگاه داغون و یه رشته نسبتا داغون:) شتر گاو پلنگ بود رشته هه در واقع :) و دانشگاه چون اولین سالش بود دانشجوی مهندسی در این رشته میگرفت حتی استادا اصلا در سطح یک استاد کارشناسی نبودن (بالای هشتاد درصدشون نبودن واقعا!)!! خلاصه خدمتتون عرض کنم! اونی که تا دیروز هرکس ازش میپرسید کجا درس میخونی با افتخار میگفت فلانجا، امروز باید سرشو مینداخت پایین و زیر لب میگفت فلانجا. و بعد یواش تلاش میکرد توضیح بده که این یک دانشگاه دولتی در شهر تهرانه و شما خیلیم افتضاح نبودی که سر از اینجا در اوردی! بله! و حتی هیچکس نمیدونست اونجا کجاس! یا اگرم میدونستن که دیگه بدتر! چون اسم تربیت دبیر اول اسم اون دانشگاه کافی بود تا همه بگن یعنی تهش معلم میشی؟ (نه که معلم شدن چیز بدی باشه ها! ولی خب خیر سرمون اسم رشته ماها مهندسی بود!) و بعد شما باید توضیح میدادی که نه ماها تعهد خدمت نداریم و اسم رشته امون مهندسیه! خب شماها حساب کنید همچین شرایطی برای کسی که هفت سال اسم فرزانگان رو یدک میکشیده و حالا اینطوری شده تو انفوان ۲۰ سالگی ایناش چه حالی بهش دست میده از وضعیتش! 
این که گفتم یک وجه ماجرا بود. 
بریم سراغ وجوه دیگه :
- سطح آموزشی بسیار ضعیف: افتضاح بود! بجز دو سه تا استاد بقیه همه افتضاح بودن! به واقع چیزی برای یاد گرفتن وجود نداشت! و البته منم اونی نبودم که خودم انقدر جویای علم باشم که برم دنبال خوندن کتاب های سورس و تهشونو در آوردن.
- جو بسیار بد: آقا جو خیلی بد بود! جمع کثیری در جستجوی یافتن دختری برای بردن به خانه خویش بودن! نه به قصد امر خیر اونقدرا هم! رسما دانشگاه رو با جای دیگه اشتباه گرفته بودن! یعنی واقعا یافتن فضایی که احساس مثبت بهش داشته باشی و حالت ازش بهم نخوره خیلی سخت بود! حتی کسایی بودن که فکر میکردی اینا خوبن! ولی! ولی! ولی! بعدها ذات کثیفشون رو نشون دادن! 
-فضای غیر تحصیل طوری: انصافا به چیزی که زیاد فکر نمیکرد آدم اونجا درس خوندن بود! یعنی اصلا فضاش نمیدونم چرا انقدر اینطوری بود! من که دیگه یکم که گذشته بود ترم ها رو میشمردم که چقدر مونده که تموم شه که بتونم خلاص شم از اونجا! 

خلاصه! بله! بنده با اینکه خیر سرم باهوش مملکت شناخته شده بودم یه روزی! اونجا هم بهترین نبودم اقا! اونجا هم معمولی بودم و نمیتونستم خودمو ازون جو خلاص کنم! جزو به نسبت خوب ها بودم ولی جزو بهترینا نبودم انصافا! 
حالا اینا رو گفتم که به این برسم که. وقتی یجایی بهترین نیستی. دیگه باور نمیکنی میتونستی بهترین باشی انگاری . همش توی لوپ بدی میفتی که بیرون اومدن ازش خیلی سخت میشه. و هرچی این قضیه کش پیدا کنه بدتر و بدتر میشه اوضاع. 
همین:) 
مراقب خوب بودنتون باشید:) الکی مسابقه زیادی ندید :)

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها