محل تبلیغات شما

امروز از اون روزهای مفید روزگار بود.

صبح که رفتم علموص یک عدد دفاع با موضوع جذاب و جزوه رسوندم به دست مریم.

بعدش  تو مترو گم شدم چون حواسم نبود مسبر نگاه کنم:) وقتیم نگاه کردم باز حواسم نبود به ایستگاه ها نگاه کنم. بعد دوزاریم افتاد چرا این مترو هه اسم ایستگاه های عجیبی رو میگه :پوزخند: نتیجتا یجایی رو زیادی رفتم و مجدد با یه خط دیگه برگشتم:) شانس اوردم که دو بار این خط با اون خط مورد نظر تلاقی داشت:)

بعدش سر از میدون انقلاب در آوردم. همینطوری میرفتم که برم مدارکمو بدم برای ترجمه مجدد (ترجمه قبلی ها رو فرستادم رفتن ژاپن :) ) . یهو چشمم خورد به این سینمای ضلع جنوب غربی میدون:) دیدم آشغال های دوست داشتنی داره. تفننی رفتم سانسشو نگاه کردم دیدم یک ربع بعد بود:) و همینطوری یهویی بلیط گرفتم (سه شنبه بودن و نیم بها بودن در تشویق بیشتر درونیم موثر بود:) ). اینگونه شد که چون گشنم بود بدو بدو یک لیوان ذرت مکزیکی خریدم و پریدم توی سینما:)  و همینطوری شوخی شوخی نشستم یک ساعت و نیم فیلم نگاه کردم اونجا:) و جا داره بگم ملت دیگه کین بابا!! اخه تخمه؟؟؟ اونم تو سینما؟؟؟ هی تق تق تق؟؟؟؟ واقعا؟؟؟؟  حالا پفک و پاپ کورن و چیپسی ها و اونایی که حرف میزدن هم از یه ور دیگه! خیلی سینمای دور همی طوری بود کلا! 

ولی راجع به فیلم. آقا من دوست داشتم! خلاقیتش در روایت داستان. اینکه تو یه لوکیشن محدود داستانی تعریف کنی که حوصله مخاطبت سر نره واقعا خیلی کار خوبیه! و اقا مشخص بود چقدر از توی فیلم حتما کات شده بوده! ولی دوستش داشتم کلا:) و بازیهای بازیگراشم دوس داشتم مجموعا . هدیه تهرانی یکم یخ بود ولی فکر کنم همیشه همینطوریه کلا! اصلا هم اسپویل نکردم براتون:) دستم درد نکنه:)

خلاصه بعد از سینما بنده برداشتم مدارکم رو بردم خدمت اقای ترجمه! البته یه خانومه بود. مدارکمو گرفت و رسید داد ولی پول پیش چیزی ندادم. قرار شد یکشنبه برم بگیرم! همون موقعم پولشو بدم. ۹ ترم لیسانس و ۵ ترم ارشد. مجموعا با همه چیزاش گفت میشه ۵۶۰ تومن. البته اینم در نظر بگیرید که من قبلا یه دور داده بودم اینا ترجمه کرده بودن و یحتمل فایل ترجمه رو دارن! بعدم گفت ترمی روتین ۱۸ میشه طبق تعرفه(یه چیزی زده بود به دیوار!) ولی من ترمی ۱۵ حساب میکنم الان چون قبلا ترجمه شده و اینا! والا من نمیدونم چرا اینطوری میکنن ولی همینه دیگه چه میشه کرد! 

بعد از اونجا رفتم دانشگاه خودم:) دانشگاه عزیزم با چشمانی قلبی :) رفتم اول ران اون دانشجوی بدبختی که زیر دست من کار میکنه رو براش اوکی کردم و مشکلشو حل کردم . بعدش رفتم بالا ران خودمو بذارم رو سیستم استاد گرامی و عزیزم :) و خلاصه این پروسه تا هشت شب طووووووول کشید! و تموم نشد بازم این ران ست کردن! حالا قرار شد فردا ساعت ۱۲ اینا برم دانشگاه مجدد اتاق استاد رو ازش بگیرم بشینم پای سیستمش کارم رو جلو ببرم اونجا! 

فکر کنید این ریختیه که استاد بیچارم کلید اتاقش رو که میده بهم. بعد خودشم نیست خیلی وقتا! من رسما نشستم پشت میزش رو صندلیش پشت سیستمش :) بعد هرکی میاد هنگ میکنه این کیه اینجا:) بعد یه وقتایی هست حتی که استادمم هست تو اتاق! بیچاره میره میشینه رو صندلی های اونور دور میزی که زدن برای حالت کنفرانس طوری (نیم وجبه ها فکر نکنید چیز بزرگیه!) و با لپتاپش کار میکنه. بعد من پشت سیستمشم:) یا مثلا بچه هایی که میان و قراره باهاش جلسه داشته باشن میان و همونجا من نشستم پشت سیستم اونا همونجا دور اون میزه جلسشونو برگزار میکنن:) 

و اما مفیدترین بخش امروزم وقتی بود که توی ماشینی که داشتم برمیگشتم خونه با ناامیدی تمام زنگ زدم به آسایشگاه آقای معجزه عزیزم. آخه هی از بعد سینما منتظر بودم برگرده خونه که نیومده بود . و فهمیدم یحتمل ناغافل نگهشون داشتن. بعد اون صد بار زنگ زدم به شماره آسایشگاهشون! که بی فایده بود و هییییییچ کس برنمیداشت:( . دیگه اونموقع هم در اوج ناامیدی زنگ زدم. ولی یکی گوشیو برداشت:) و کلللی ذوق کردم و گفتم گوشیو برسونن به معجزه من:) و اومد پای تلفن و اصلا روحم شارژ شد با شنیدن صداش:) آخیییییش:) و بیچاره گفت که امشب ۱۲ تا ۲ و ۶ تا ۸ که میشه فردا صبح رو نگهبانی داره. و خب . دلم میسوزه واسش واقعا که انقدر اذیتشون میکنن . آخه نگهبانی از چی؟؟ واسه چی؟؟ الکی یه چیزی درست کردن حصار کشیدن دورش میگن باید ازین حفاظت کنیم! کشک چی دوغ چی! هیچی به هیچیه کلا اونجا ولی بازم هی میگن وایسا از هییییچ نگهبانی کن! در واقع میگن وایسا عمرتو تلف کن به زووووووووووور! و حرف زور بشنو! اونم مجددا به زور! خلاصه حرف زدیم و کلی دلم براش سوزید که من امروز یه کارایی کردم و اون طفلک اون تو گیر کرده . و راستش عذاب وجدانم گرفتم .تازه وقتی گفت بخاطر دندونپزشکی که دیروز رفت دندوناش درد میکنه خیلی خیلی بیشتر دلم سوخت . اونجا حتی مسکن هم نداره و من میدونم درد دندون چقدر روی مخه لعنت به سربازی ولی چه میشه کرد .  تا نزدیکای خونه تقریبا با هم حرف زدیم تلفنی و حسابی روحم تازه شد!  میگفت تلفن از ظهر خراب بوده و تازه ۱ دقیقه بوده درست شده که من زنگ زدم:دی چقدر خوب شد که اونموقع داشتم برمیگشتم:) آخیییییییییییش :) ماچ به کله نسبتا کچلش . 

خلاصه اینم از امروز ما دیگه! بقیشم که به گپ با خانواده و پر کردن چیز میزهای توی سایت سفارت گذشت:)  و الان میخوام مدرن فمیلی ببینم یکم روحیم بهتر شه:) 

بله اقا اینطوریاس خلاصه! 

دستم به نوشتن راه افتاده دیگه تا اطلاع ثانوی مینویسم هی:)

آقا راستی! یه تغییراتی توی وضع مقاله توی سایت ایجاد شده! یعنی تاریخ آخرین وضعیتش (under review) یهو شده تاریخ امروز ( که الان البته از امروز وارد فردا شدیم- اینا جواد خیابانی درونم بود :دی ). به عبارتی یحتمل یه چیزی براش بیاد به زودی. و صادقانه بگم خیلی دوس دارم اکسپت شه ها ولی الان که خرم از پل گذشته واقعا چندان حسش نیس!

والسلام


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها