,دختری در آستانه ۲۷ سالگی واقعنی:)

فردا تولدمه. 

ولی الان حسش نیست راجع بهش بنویسم

ترجیح میدم بذارم پسفردا راجع بهش بنویسم

فردا روز شلوغیه. قراره تو خونه یکی از دوستام برای خودم تولد بگیرم. همون جمع رفقای دبیرستانیم. 

کادوی آقای معجزه عزیزم که با خریت و فوضولی فهمیدم چیه و خودمو از اینکه بابتش سورپرایز شم محروم کردم هم فردا قراره بیاد در خونه دوستم تا بتونم تحویلش بگیرم و جزو کادوی دوستام جا بزنمش:) (به علت کنکاش خانواده :) )

الان پکرم چون پادگان کثافت آقای معجزه عزیزم رو نگه داشته اون تو بخاطر اینکه هفته پیش یه سری مرخصی استعلاجی گرفته بود! مسخره نیست؟! بیشورا . 

اینم از شب پیش از تولد . در آستانه تموم کردن ۲۷ سالگی:) 

با موهایی سفید شده:)