محل تبلیغات شما

خب یکم از حال و هوای این روزها بنویسم براتون و ماجراهایی که گذروندم! برای خودم جالب بود و تجربه طور! 

یه سری از چیزها رو البته تصمیم ندارم بنویسم چون حالم بد میشه بخوام ازشون حرف بزنم! 

پس با تمرکز بر بقیه بخش ها مینویسم :) یکم طولانی شده متن حوصلتون نمیکشه نخونیدش که اذیت نشید:) چون شاید برای عموم چیزی نداشته باشه! 
 


 
خب . این روزها که میگذرن. من منتظرم از طرف اون دانشگاه سوئدی برام یه نامه بیاد که توش نوشته شده فاندم چقدره و برای دکترا پذیرفته شدم و ازین حرفا . این نامه چیزیه که باید آپلود کنم برای سایت سفارت سوئد و درخواست ویزا کنم در واقع به صورت آنلاین . بعدش گویا بهم وقت سفارت میدن که برم برای انگشت نگاری و نمیدونم چی دیگه! یعنی هنوز سرچ نکردم کامل ببینم چی در انتظارمه و باید چه کارایی بکنم . حتی مدارک لازم برای اپلود در سفارت رو هم سرسری نگاه کردم و دقیق هنوز نمیدونم چی به چیه! هی هلش میدم به اونورتر که حالا وقتی اومد میرم تهشو در میارم دیگه! حسش نبوده انصافا! 
بعد خلاصه تو این وضعیت هی استاد بدبخت ایمیل میزنه که ببین من تو رو یادم نرفته ها! مدارکی که امضا کردی رو دادم به دانشگاه! یا مثلا اینکه ببین من یه کسیو دیدم اون گفت تا فلان موقع میگیری . یا  ایمیل اینکه ببین من هد دپارتمان رو دیدم و گفت که امضا کرده و هر لحظه ممکنه بگیری! از اون هر لحظه الان ۳ روز گذشته و هییییییییچ خبری نیست :) حالا میاد دیگه. من که اصلا احساس نمیکنم عجله ای داشته باشم :) ترجیح میدم همینطوری کش بیاد ماجرا تا دیرتر بیاد ویزام و دیرتر برم . دیگه حالا که معلومه قراره برم دیگه احساس نمیکنم عجله دارم . 

خب این از این. بریم سراغ موضوع بعدی 


گفته بودم از ژاپن یک استادی بود که منو میخواست؟ آره آقا این قضیه در واقع تو حوالی مهر اتفاق افتاد که استاده خیلی خیلی ولکامینگ طور بعد از ایمیل من بهم جواب داد . اینو بگم که این در واقع پس از دوره ای که من تو حالت کما بودم و به هیشکی میل نمیزدم فکر کنم این اولین شبی بود که من میل زدم دوباره به چند نفر. و این استاده از همون اول بسیار بسیار ولکامینگ طور بود و یه جواب طولانی برام فرستاد که: اره خیلی فیلدت به من نزدیکه و من تو ازمایشگاهم این امکانات رو دارم و بیا با هم کار کنیم و دانشجوهای آزمایشگاه من اکثرا اینترنشنالن و خیلی اینجا خوشحال میشیم بیای پیش ما و از این حرف ها . بعد خلاصه اون زمان خیلی سریع من رو به دانشجوی ایرانی که داشت وصل کرد و خب پسره هم خیلی ولکامینگ جواب سوالات من رو داد و اینطور چیزها . بعد بررسی کردم و دیدم به ددلاین اولشون نمیرسم ولی به ددلاین بعدی میرسم . روی این حساب یه مدتی ماجرا مسکوت موند تا برسه به ددلاین بعدی ( اون زمان تاریخ ددلاین بعدی هنوز اعلام نشده بود و راستش من هم خیلی چک نمیکردم ببینم ددلاین بعدیش کی میشه)(خیلی آدم عجیب بیخیالی هستم خودم میدونم!). وقتی تاریخ ددلاین بعدی رو اعلام کردن استاده به من ایمیل زد و گفت ببین تاریخشو زدن و اینا برو بررسی کن مدارکتو بفرستی (شما ببینید استاد چقدر نایس و کیوت و اینطور چیزا) . بعد من باز اون زمان درگیر سابمیت مقاله ام بودم و زیاد جدی نرفتم سراغ این موضوع و فقط نگاه سرسری بهش کردم و فهمیدم که ددلاین ۱۰ ژانویه اس (حالا همینجا بگم که اشتباه فهمیده بودم و ددلاین در واقع ۷ ژانویه بود!) . خلاصه! من اون زمان فوکس کردم مقاله ژورنالمو سابمیت کنم سریعتر چون یه استادی از موناش استرالیا گفته بود اگر  مقاله نویسنده اول Q1 داشته باشی میتونیم راجب اومدنت حرف بزنیم!. خلاصه من مقالم رو سابمیت کردم و بعدش آقای معجزه عزیز اومد تهران . و خب من خیلی فرصتی واسه جمع کردن چیزهای لازم برای ژاپن نداشتم! بنابراین به صورت مجبوری در حضور آقای معجزه رفتیم تو پالادیوم نشستیم با هم مدارک رو هی بالا و پایین کردیم تا ببینیم چطوری میشه این مدارک خیییییییییییییییییییییییلی زیادی که اینا میخوان رو حاضر کنیم! انصافا چند جور فرم داشت! ریسرچ پلن میخواست (اینکه بگی داری میری برای دکترا چیکار کنی)! یه سری مدارک رسمی میخواست که شبیه چیزی بود که سفارت بخواد (خودشون بخش عظیم ویزا رو هندل میکردن بنابراین شما باید از همون ب بسم الله همه چیز رو میدادی بهشون تا خودشون بعدا اگر قبولت کردن کارها رو انجام بدن)! نمره تافلم رو میخواست که ارسال کنم براشون! و مدارک تحصیلی! و یه فرم آنلاین پر میکردی! یه فرم غیر آنلاین! رسید پولی که برای بررسی مدارکت باید میریختی! تاییدیه استطاعت مالی! و خلاصه کلی از چیزهای ریز و درشت اینجوری! حالا شما تصور کنید همه اینها رو به صورت هارد کپی میخواست! یعنی باید پست میکردی ژاپن و تا قبل ددلاین به دستشون میرسید! که خب چون اوایل ژانویه بود و میخوردی تو تعطیلات جاهای مختلف استرس و ریسک به موقع رسیدنش خیلی بیشتر میشد! و بخاطر تحریم باز باید چند دست میچرخید بسته تا آخر سر بره برسه جایی که میخوای!  

خب از همینجا سریعتر قیچی کنم و برم جلو! من همه چیز رو با استرس و ترس جمع و جور کردم و یه روزی ساعت ۴:۳۰ زنگ زدم به تیپاکس که بیاد مدارک رو ازم تحویل بگیره و ببره که ارسال کنن! ساعت ۵:۳۰ اقاهه رسید و اینا ساعت کاریشون تا ۶ هست کلا! ببینید چقدر لب مرز‍! بعد اینکه بسته رو دادم دستشون چون سایتشون خراب بود مجبور بودم هی زنگ بزنم و بپرسم بسته کجاست!!! و در نهایت ساعت ۲ و اندی بعد از ظهر روز آخر ددلاین(همون ۷ ژانویه)مدارکم رسید به دست دانشگاه! حالا شما تصور کنید این بین من از استرس داشتم میمردم و یه ایمیل به قسمت ادمیشن دانشگاه زدم که استاده رو در سی سی ایمیل گذاشتم و بهش گفتم که ببینید مدارک من ممکنه بخاطر بساط تحریم و فلان دیر برسه! ولی من مدارکم رو به صورت انلاین به زودی براتون میفرستم (حتی بعد این ایمیل حسش نبود مدارکم رو جمع و جور کنم و بفرستم همه چیز رو در واقع واقعا!) . بعد استاده خودشم به مسئول ادمیشن میل زد که برای این رو دیرتر هم اومد بپذیر و ازین حرفا! (مجدد تاکید میکنم استاد چقدر میتونه کیوت باشه!) ولی دیگه خبر دار شدم که به موقع رسیده مدارک و به استاده هم خبر دادم. مسئول ادمیشن هم گفت ما مدارکتو دریافت کردیم خیالت راحت باشه بررسی میشه! و بدین سان بنده موفق شدم به موقع برسونم همه چیو! 


حالا توجه شما رو به یه داستان موازی جلب میکنم! من برای ارشدم یه استاد مشاوری داشتم که خارجی بود! بله همین استاد سوئدیه که دارم میرم پیشش! بعد پارسال این یه پوزیشنی داشت که من جر دادم خودم رو که مدارکم رو به ددلاین رسوندم و براش فرستادم و اپلای کردم! بعد استاده منو نگرفت:) و وقتی بهش گفتم چرا گفت تو اولویت ده من بودی! و خب اون زمان من خیلی سر خورده و افسرده شده بودم! یه استاد خری هم از کانادا از همون زمان من رو اسگل کرده بود که ببینمش دوس دارم کله اش رو بکنم! رو این حساب! من تبدیل به یه سرخورده افسرده شده بودم و حرص میخوردم از دست اینا! و دیگه دلم نمیخواست هیچ جایی اپلای کنم تا اینکه مهر دوباره خودم رو جمع و جور کردم و میل زدن هام رو مثل آدم شروع کردم! خلااااااااااااصه. این استاد سوئدیه امسال حدودای اکتبر بود که به من میل داد هنوزم دوس داری سوئد دکترا بخونی؟ (تو این یک سال ما با هم دو تا مقاله کار کرده بودیم که یکیش یه مقاله ژورنال خیلی خوبه-همینی که سابمیتش کردم و بالا راجع به سابمیشنش توضیح دادم) بعد من بهش گفتم اره دوس دارم! و گفت ببین من تو نوامبر نمیدونم یا دسامبر یه پوزیشن باز میکنم که بهت خبر میدم براش اپلای کنی! و اینگونه بود که خودش بهم خبر داد و من برای اون پوزیشن هم اپلای کردم! خب بریم سراغ داستان بعد از فرستادن مدارک ژاپن!

 اقا اون روزی بود که من مدارکمو فرستادم برای ژاپن! فکر کنم فردا صبحش بود که برام ایمیل اومد از سوئد و از طرف همین استاده که دارم میرم پیشش که بیا با هم اسکایپ کنیم و بین این تایم ها یه تایمی رو انتخاب کن برای اسکایپ! و توضیح داده بود که توی مصاحبش چی میخواد! گفته بود اول خودش راجع به پروژه توضیح میده که چیه دقیقا! بعد میخواد من خودم رو معرفی کنم ( با توجه به اینکه استاد مشاور ارشدم بود کامل در جریان بود من چیکارا کردم و عملا لازم نبود چیزی برای این بخش حاضر کنم)! بعد یه مقاله فرستاده بود که توقع داشت این مقاله رو پرزنت کنم موقع ارائه براش! و بعدش قرار بود از توی مقاله یه سری سوال بپرسه! 

بنابراین فردای ارسال مدارک برای ژاپن من فوکس شدم روی مقاله ای که فرستاده بود. اقا ازینجا به بعد چون استاده اسمش میشل عه من میشل صداش میکنم:) . نشستم مقاله میشل رو خوندم کامل و از دور و بر موضوع نشستم ویدیوی یوتیوب دیدم و پایان نامه ها رو نگاه کردم و ازینطور چیزها! و بعد از مقاله هه یه پاورپوینت درست کردم که بتونم روش پرزنت کنم! از اولش من شک کرده بودم نکنه مقاله هه توش سوتی داره و انتظار داره بتونیم اون سوتی رو بگیریم؟؟ بنابراین با دید مشکوک خونده بودم مقاله رو . و از طرف دیگه چون موضوعش با چیزهایی که کار کرده بودم فرق داشت و چیزی بود که هیچی ازش نمیدونستم سوتی گرفتن توش کار سخت تری بود! ولی از شانسم:) توی ویدیوی یوتیوبی که دیدم و اقاهه توش داشت درس میداد (خدا خیرش بده) یه رابطه ای رو برای یه چیزی گفت که با رابطه توی مقاله فرق داشت یکمم تو نت سرچ کردم دیدم خدایی این چیزی که این یارو اینجا نوشته هیچ جا نیست! خلاصه منم رابطه درسته رو توی پاورم گذاشتم و تصمیم گرفتم بهش بگم ببین من رابطه توی مقاله رو هیچ جا پیدا نکردم و نمیدونم از کجا اومده! با این حساب هم مستقیم حالش رو نگرفتم که رابطه تو غلطه! هم اینکه حرفمو زدم! (اینو نگفتم که خود میشل هم جزو نویسنده های مقاله بود) 

خلاصه . روز اسکایپ که شد ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهر به وقت ما قرار بود اسکایپ کنیم. یه بلوز یقه دار که جلوش دکمه میخورد و آستین هاش بلند بود ولی تا زده بودم بالا رو پوشیدم و موهامو بستم پشت سرم و یه رژ لب کم و همین! نشستم پای اسکایپ! از همون اول میشل گفت ببین من میدونم اوضاع نت تو ایران خرابه. بیا دوربینا رو قطع کنیم و فقط با ویس حرف بزنیم که اذیت نشی . من هم پاورپوینت خودمو برات میفرستم و تو هم پاورپوینتتو برام بفرست راحت حرف بزنیم! اگرم قطع شد اصلا نگران نباش! من اصلا زنگ میزنم رو خطت رو گوشیت! :) خلاصه من با ارامش و حس راحتی تمام نشستم . ولی خب بخاطر لهجه گندش اوایلش واقعا نمیفهمیدم چی میگفت ولی کم کم بهتر شد (حالا خوبه قبلا با هم حرف زده بودیم و میدونستم چقدر بد حرف میزنه) . خلاصه روی این حساب اوایل که راجع به پول و شرایط توضیح داد من خیلی نمیفهمیدم چی میگفت:) ولی میگفتم بله بله متوجه شدم :دی! بعد از ارائه میشل هم من ارائه کردم! بعد یه سری سوال راجع به مقاله هه ازم پرسید که ببینه چقدر درک کردم! بعدم اون رابطه هه که زیر سوال برده بودم رو بررسی کرد و گفت راست میگه این رابطه ها با هم فرق میکنن و بعدا خودم باید بررسیش کنم ( یعنی کاشف به عمل اومد خودش اصلا خبر نداشت مقاله سوتی داره ولی من سوتی مقاله رو گرفته بودم :)))) ) بعدش یه سری سوال کلی و درسی و شخصیتی پرسید! و من چون اصصصصصصصصصصصصصلا فکرشم نکرده بودم ممکنه راجع به چیزی خارج از مقاله سوال کنه کلا بداهه جواب دادم :) یعنی هیچ جواب آماده ای نداشتم انصافا! اسکایپمون حدود یک ساعت و نیم طول کشید و من رو آسفالت کرد انصافا! هرجایی هم چیزی رو بلد نبودم میگفتم راجع به این چیزی نمیدونم چون کارم نبوده و نخوندم! یا فلان درس رو پاس نکردم! یا چیزهایی از این قبیل! و بعد هی بهم روحیه میداد که ببین اصلا اشکالی نداره که میگی بلد نیستم ها! خیلیم خوبه! کلی هم چیز هست که من بلد نیستم! خیلی خوبه که میگی بلد نیستی در مقایسه با کسی که میبینی ده دقیقس داره راجع به چیزی حرف میزنه که پیداست اصلا هیچی ازش نمیدونه! خلاصه هی بهم روحیه داد اون زمان! بعدشم که اسکایپمون تموم شد و گفت که من باید با چند نفر دیگه هم اسکایپ کنم و بعدش تصمیم میگیرم و بهت خبر میدم! منم گفتم اوکی و مرسی و ازین چیزا! 

خب اینم از این! 

حالا بریم سراغ پروژه ای که بعد این اسکایپ اتفاق افتاد! بله! یادتونه اون بالاتر راجع به یه استادی از موناش نوشتم؟ اقا استاده گفت بیا اسکایپ کنیم! دقیقا فردای اسکایپم با میشل بود! گفت تا دو هفته دیگه فلان ساعت ها من بیکارم بگو تو کی وقت داری حرف بزنیم! منم بهش گفتم برناممو بررسی کنم بهت خبر میدم  ( یک سوتی بود این حرف چون باید میگفتم هر وقت تو بخوای :)))) ) بعد که م کردم و فهمیدم گند زدم دوباره بهش میل دادم گفتم من ازادم هر وقت تو بگی حرف میزنیم:) اونم گفت بیا سه روز دیگه! حالا شما تصور کنید یک جنازه که از سابمیت مقاله با فشار و اماده کردن مدارک ژاپن و اسکایپ با سوئد در اومده قراره پر انرژی بره سراغ یه اسکایپ دیگه! بله! در فیلدی که خب مجموعا خیلی با فیلد خودم فرق داشت! چون استاده کلا کارش متفاوت بود! بدین صورت بنده رفتم تو فاز اینکه از مقالات یارو بخونم و یه پاورپوینت از کارای خودم آماده کنم! ولی به حدی خسته بودم که روز قبل از اسکایپ باهاش حتی پاشدم رفتم خونه دوستم برای مهمونی ناهار! و خسته برگشتم و به صورت سمبل طور یه چیزایی حاضر کردم! ( واقعا حسش نبود بخدا) بعد فردا صبحش با یارو اسکایپ کردم که خودم فهمیدم چققققققققققدر بد بودم ولی بخدا حسش نبود :( استاده گفت من تا دو هفته دیگه بهت جواب میدم ولی مشکل بزرگم باهات معدل پایینته که دانشگاه رو نمیتونم با این معدلت قانع کنم بگیردت! و باید دو تا مقاله Q1 نویسنده اول داشته باشی تا به عنوان دانشجوی دکترا دانشگاه قبولت کنه! ولی حالا من باز برای اینکه به صورت اینترن شیپ بیای پیشم فکر میکنم و بهت خبر میدم! 


اقا این گذشت! فکر کنم عصر همون روز بود که استاد ژاپنیه میل داد باید تا قبل از فلان تاریخ (فکر کنم ۱۷ ژانویه بود یا یه همچین چیزی) با هم اسکایپ کنیم! اقا شما فکر کنید یه گوشت چرخ کرده چه حالی پیدا میکنه از شنیدن این حرف! ولی با مرگ گفتم اوکی خب کی حرف بزنیم؟ گفت فلان زمان خوبه؟ گفتم باشه خوبه! و حالا فکر کنید باید سویچ میکردم و فوکس میکردم رو مقاله های این یارو ببینم چیکارا کرده دقیقا (فیلدش به فیلدم نزدیک بود شکر خدا این یکی حداقل با تقلای کمتر میفهمیدم مقالاتش چی میگن!) نشستم به خوندن مقالاتش و سر و سامون دادن اون پاورپوینتی که حاضر کرده بودم برای ارائه به استرالیاییه! اینم دقیقا چهار روز بعد از مصاحبه با استرالیاییه بود وقت اسکایپش! خلاصه من همه چیو حاضر کردم ولی حتی محض رضای خدا یک بار هم تمرین نکردم ارائه رو! (حوصله نداشتم!) خلاصه! روز اسکایپ این پسر ایرانیه بهم تو واتس اپ پیام داد که یکم دور همیه ها دوربین باز شد نگران نشید! من اون زمان به عمق فاجعه پی نبردم ولی وقتی دوربین باز شد و هفت نفر با ۱۴ تا چشم داشتن دور یه میز من رو نگاه میکردن من سکته رو زدم! استاده کل پاورپوینت هایی که جلوتر فرستاده بودم رو پرینت رنگی گرفته بود و دست کل دانشجوهای ازمایشگاهش داده بود و همه رو پشت اون میز جمع کرده بود و دوربین رو گذاشته بود همونجا که همه رو ببینم و همه هم من رو ببینن! یه افتضاحی بود اقا! بعد یه پسره تو ازمایشگاهشه که در واقع دکتراش رو EPFL خونده و پست داک رفته پیش این استاده! بعد کارش به شدت به کار من نزدیکه! خلاصه! اینم نشسته بود و بعد از ارائه من کللللللللللللی سوال پیچم کرد! اساسی ها! یعنی یک ساعت اسکایپ بود مینیمم چهل دقیقه این داشت سوال میپرسید! آسفالتم کرد! و بعد نگاه هاش عاقل اندر سفیه بود در حالی که من مطمئن بودم دارم درست میگم! بهرحال آخر اون یک ساعت استاده گفت که برو ژاپنی یاد بگیر اینجا به دردت میخوره:) 


حالا شما فکر کنید این اسکایپه هم تموم شد و من فکر کردم خب! حالا میتونم یه نفس راحت بکشم! ولی زهی خیال باطل! همون دو سه ساعت بعد از این اسکایپ یه ایمیل اومد از یه استادی توی دانشگاه تهران! اسمشو میذاریم دکتر R! ایشون گفت بیا راجع به اون پوزیشن سوئد با هم حرف بزنیم! من میدونستم میشل با دکتر R خیلی با هم کار میکنن و دانشجوی مشترک دارن و . ولی! نمیدونستم که ممکنه  برای اینکه بخوام انتخاب شم لازم باشه برم پیش این استاده! (توی پرانتز بگم وسط مسط این اسکایپا یه ارائه بود تو دانشگاه تهران که یه پسره از همون EPFL اومده بود دانشگاه تهران یه ارائه گذاشته بود. پسره قبلا دانشجوی دانشگاه تهران بوده و برای دکترا رفته بود EPFL. دکتر R فکر کنم استاد ارشدش بوده و عملا جلسه رو دکتر R گردوند! و زمانی که من رفتم با پسره حرف بزنم که مثلا لینک پیدا کنم و خودم رو بهش وصل کنم دکتر R که چسبیده بود به پسره ازم پرسید تو کی ای و چیکار کردی که اینا رو میپرسی! و من گفتم! نتیجتا به تازگی من رو دیده بود این دکتر R! هرچند دیگه قسمت نشد از لینک اون پسره استفاده کنم) خلاصه! دکتر R ایمیل داده بود که میتونی دو روز دیگه بیای پیشم ساعت ۸ صبح؟ (مادر بگرید که انقدر کله سحر منو میخواست:(( صبح پاشدن خیلی سخخخخخخته :( ) و منم مجبوری بهش گفتم باشه میام اون ساعت پیشت! و حالا دیگه واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم! پاشدم رفتم پیش استاد ارشدم که بپرسم ایا حدسی داره که این مردک دیگه چی از جون من میخواد؟ (دکتر R استاد زنِ استاد ارشد منه! یعنی استاد ارشد من یه زنی داره که دانشجوی دکترای دانشگاه تهران بوده و استادش دکتر R بوده!) استاد ارشدمم یه سری راهنمایی داد که اینا رو بخون و بلد باش شاید از اینا بپرسه ازت! و بدین سان رفتیم تو فاز مصاحبه بعدی! 

اقا من رفتم پیش این استاد R اون چهارشنبه صبح! و استاد R گفت که میشل از من خواسته منم باهاتون یه مصاحبه داشته باشم! یه سری چیزا رو توضیح دادم که کجا بودم و چیکار کردم  و اینا! بعدش دکتر R شروع کرد یه سری سوال پرسید که خب یه سریشو بلد بودم و یه سریشو نه! گفت چرا اینو بلد نیستی مگه فلان درسو پاس نکردی؟ گفتم نه نکردم! ارائه نمیشد تو لیسانس! خصوصا که گرایش من اصلا یه چیز دیگه بود و کلا ربطی به کاری که تو ارشدم کردم نداشت! من فقط چیزهایی رو بلدم که به کاری که تو ارشدم کردم مربوط باشه! و این با اینکه توی همین فیلده ولی به طور مستقیم مربوط به کارم نیست و بنابراین بلد نیستم! همچین به یه فاز ناامیدی بهم گفت خب باشه پس بیا این کاغذ رو بگیر و ازت میخوام برام ابسترکت مقاله ژورنالی که میگی خودت نوشتی رو بنویسی! گفتم ممکنه اونی که اونجا نوشتم رو یادم نیاد ها! گفت هرچی یادته بنویس! منم نشستم از بیخ یه ابسترکت دیگه براش نوشتم که خب کلا با اونی که قبلا نوشته بودم فرق داشت (پرینت گرفته بودم ابسترکت مقاله ژورنالمو با خودم برده بودم که دادم بهش و دستش موند). بعد استاده گفت فلان چیز رو هم در حالت فلان و بهمان بکش و توضیح بده! عین امتحان بود قشنگ! منم کشیدم و نوشتم و توضیح دادم (حالا حدودیش رو یادم بود از قبل ولی شانس اورده بودم نهایتا که دیروزش دوباره یه نگاه به اینا کرده بودم!)  بعدشم گفت مرسی و میتونید تشریف ببرید! رسما در این حالت من گفتم خب عمرا اگر به من بده این پوزیشن رو میشل با این مصاحبه بد من! 


و گذششششششششت تا شد جمعه! جمعه صبح که بیدار شدم ایمیل میشل رو دیدم که نوشته بود من میخوام تو رو به عنوان کاندیدا معرفی کنم میشه بیای اسکایپ کنیم؟ گفتم اوکی! و  درجا زنگ زد در حالی که من خیلی ژولی پولی بودم! ولی نمیشد جواب ندم که! جواب دادم و گفت که ببین من نمیدونستم تو آپشن دیگه هم داری (خبر نداشت که من جای دیگم اپلای کردم- ولی دکتر R ازم پرسید جای دیگم اپلای کردی؟ که من گفتم اره و . ) آیا دوست داری هنوزم بیای پیش من؟ گفتم آره دوس دارم و میخوام بیام و اولویتم تویی. و اینگونه شد که من به عنوان دانشجو انتخاب شدم:) 



بعدش! من مونده بودم این قضیه رو چطوری به این ژاپنیه بگم؟؟؟ هنگ کرده بودم واقعا! 

گذشت همینطوری تا اینکه استاد ژاپنیه میل داد دانشگاه تو رو قبول کرده ها! مبارکه! و من به صورت خاک و چوک گویان بهش گفتم ببین راستش سوئد هم اینطوری شده! گفت الان یعنی تو کامل ازمون شدی و اینا و گفتم اره تقریبا . بعد گفت ببین یعنی اگر اسکالرشیپ رو بگیری (ژاپن اسکالرشیپ دولتیه و دست استاد نیست که بخواد بده بهت!) نمیای اینجا؟ گفتم من تا تکلیف اسکالرشیپم و ویزام و اینا معلوم نشه نمیتونم تصمیم بگیرم . بعد . استاده گفت ببین تو شانست برای اسکالرشیپ خیلی زیاده و از طرفی اگر اسکالرشیپ نگیری من همون پولو بهت میدم و دو سوم شهریه دانشگاهت رو هم میدم! حالا تصمیم بگیر! و من لال شده بودم چی بگم بابت اینهمه لطف و محبتش بهم :( عذاب وجدان داشتم ولی واقعیت این بود که من با سوئد امضا کرده بودم و تعهد داده بودم:( برای همین موندم واقعا چی بگم بهش :( بهش گفتم وقت بده فکر کنم چون یه سوم شهریه هم چیزیه که کم نیست و باید بررسیش کنم . میخواستم وقت بگیرم که  فکر کنم چطوری بهش بگم دلش نشکنه .  بعد ایمیل داد که اصلا شهریه دانشگاهت رو هم خود دانشگاه میده و اوکیه و تو فقط جواب بده چون میخوان برای اسکالرشیپ یه نفر رو معرفی کنن به دولت و اگر تو میخوای بری جای دیگه کس دیگه ای رو معرفی میکنن . و اینگونه بود که من بعد از کلی فکر و اینا تصمیمم رو گرفتم و بهش گفتم من سوئد رو انتخاب کردم ولی ازت خیلی خیلی ممنونم بابت همه لطفی که بهم داشتی و براتون بهترینا رو آرزو میکنم و از این چیزها! و استاده خیلی با شخصیت جوابم رو داد من انتخابت رو درک میکنم و امیدوارم ریسرچر خوبی بشی . ادم ازین با شخصیت تر و جالب تر ندیده بودم . اینهمه ماه علاف من شد . اینهمه لطفشو در حقم تموم کرد و من بنا به دلایلی که پایینتر میگم انتخابش نکردم ولی اصلا حرصش نگرفت ازم . و به جاش انقدر با شخصیت و مهربون جوابمو داد تا آخرین لحظه . کاش یاد بگیرم ازش . 


خب دلایل انتخاب سوئدم رو مینویسم اینجا که اگر بعدها یه روزی غر میزدم یادم بیاد چرا این تصمیم رو گرفتم: 

۱. پول بیشتر! پولی که سوئد به من میداد به مراتب بیشتر از پولی بود که ژاپن بهم میداد. خصوصا که ژاپن شهرش توکیو بود (شهری خیلی گرون) و سوئد لولیا بود که خب خیلی ارزونتره

۲. اقامت پس از تحصیل! بله! ژاپن بعد تحصیل بهت اقامت نمیداد و همچنان آلاخون والاخون باید تو دنیا میموندی تا بتونی خودت رو به یه جایی وصل کنی و از ایرانی بودن خلاص شی ولی توی سوئد شما میتونستی بعد از تحصیل اقامت بگیری که چیز با ارزشیه! 

۳. تک بودن تست کیسی که تو سوئد قرار بود روش کار کنم! بله از این تست کیس فقط توی کل دنیا یه دونه برای آزمایش هست و بقیه تست کیس ها از یه نوع دیگه هستن که خب متفاوته! 

۴. امکان دابل دیگری خوندن! اگر سوئد برم احتمال اینکه این شانس وجود داشته باشه که همزمان باهاش یک دکترای دیگه هم از دانشگاه تهران بگیرم خیلی زیاده! چون گویا اون دانشگاه و دانشگاه تهران دارن با هم قراردادی امضا میکنن که طبق اون دانشجو رد و بدل کنن با هم! (قبلا مثال های بر عکسش وجود داشته که طرف دانشجوی دانشگاه تهران بوده و یک دکترا از دانشگاه تهران گرفته و یکی دیگه هم از اون دانشگاه تو سوئد) (زنِ استاد ارشدم نمونه اشه!)


خب از بدی های سوئد هم بنویسم! 

۱. هوای خییییییییییییییییییلی سرد! تو اردر منفی ۲۴ اینا! یعنی زندگی قطبیه عملا همه چیزش!

۲. رنک پایین! بله! رنک دانشگاهش پایینه آقا تعارف هم نداریم! ولی گور باباش! من میخوام زندگی کنم و زندگی من نمیتونه وابسته به یه عدد باشه که یه خری به یه جایی نسبت داده چون من با اون عدد تعریف نمیشم! 

۳. بودن پسر عمم! بله از نظر خیلی ها شاید مزیت بیاد ولی من دوس دارم زندگی خودمو داشته باشم و اینکه سر یکی تو زندگی من باشه حالمو بهم میزنه! هرچند که مجبورم با همه اینا الان کنار بیام و یه روشی برای مدیریت پسر عمم پیدا کنم که دهنش رو ببنده و انقدر اطلاعات از من بیرون نکشه و زندگی من رو نجوره !! (فوضوله مقداری این پسرعمم متاسفانه)


خب الان چیز دیگه ای به نظرم نمیرسه! شاید بعدها به نظرم رسید و توی یه پست دیگه نوشتم! ولی از من به شما نصیحت: 

۱. اگر یکی خواسته شما رو در قدم های اولیه . یه پاورپوینتی چیزی از کارای خودتون اماده داشته باشید که هر لحظه گفت بیا اسکایپ کنیم نگرخید! 

۲. شروع کنید نم نم از مقاله های طرف بخونید که اگر یکهویی گفت بیا اسکایپ مجدد دچار اپیلاسیون نشید! 

۳. یه سری ایده در راستای کارهای اون استاده اماده کنید که اگر گفت تو دوست داری چیکار کنی حرفی برای گفتن داشته باشید! این نشون میده شما هدفمندید و میدونید میخواید چیکار کنید (حتی اگر بعدا برید و اون کار رو نکنید و یه کار دیگه بکنید!)

۴. صداقت شرط اوله! ابدا دروغ نگید! بازی در نیارید! غلو نکنید! خود خودتون باشید! چون نمیشه حتی چهار سال با یه مشت دروغگویی کسی رو خر نگه داشت! (من تو همه مصاحبه هام صادق بودم و به نظرم این شرط اصلی این بود که قبول شدم! چون نترسیدم که بگم بلد نیستم! گفتم بلد نیستم ولی میتونم یاد بگیرم! چون من توانایی یادگیری دارم! رشته لیسانس و ارشدم دو دنیای متفاوت بودن ولی من خودم خوندم و یاد گرفتم!)

۵. مثل استاد ژاپنی باشید:) انقدر بزرگوار، با یه دل گنده و مهربون . 


خیلی حرف زدم میدونم! شاید هیچ کس به آخرش نرسه و هرگز تا تهش رو نخونه ولی شاید نهاله آیندم اومد و اینا رو خوند و خود امروزش رو بیشتر درک کرد .  امیدوارم اون روز از این راهی که الان دارم انتخاب میکنم راضی بوده باشم و حس خوبی بهم دست بده از انتخابم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها